وقایع سال ۸۸ ایران اسلامی نتیجه دهه ها تهاجم و شبیخون به فرهنگ و قتل عام فرهنگی خاموش نسل های متمادی این کشور بود که تحت سناریوهای تدوین شده تصمیم سازان غربی برای فروپاشی نظام اسلامی صورت گرفته بود. نظام سلطه تمام توان خود را به کار گرفت تا محصول بذرهای کاشته در مغز و قلب ملت ایران را برداشت کند اما ایستادگی رهبری انقلاب و مؤمنان، نصرت الهی را شامل این سرزمین کرد و دشمنان را به ذلت کشاند. مانند تمام شکست های قبلی، دشمن ناامید نشد و تمرکز و توجه خود را معطوف سایر سناریوها و گزینه هایش نمود. اکنون پس از هفت سال، یکی از این سناریوها با درصد موفقیت بالایی در حال دنبال شدن است، سناریویی که دشمن به عیان آن را به عنوان آینده مطلوب خویش برای جمهوری اسلامی ایران، در فصل ۸ سریال استراتژیک ۲۴ به تصویر کشید و تنها چند روز پس از یوم الله ۹ دی ۸۸ به نمایش گذاشت، در دورانی که نخبگان و خواص جامعه هشدارهای رهبری و علماء و بزرگان انقلاب اسلامی پیرامون حرکات دشمن پس از فتنه را نمی شنیدند.
در طرف مقابل در ایران، به جز دو جنجال رسانه ای سطحیِ و ژورنالیستی که بابت شباهت نام رئیس جمهور کامستان با رئیس جمهور دولت یازدهم و شباهت اعداد مذاکرات هسته ای امریکا و کامستان با اعداد مذاکرات هسته ای ایران و ۵+۱ برپا شد، هیچ توجه جدی و تعمق قابل قبولی در این باره صورت نگرفت و البته دور از انتظار هم نبوده و نیست. نباید انتظار داشت مسئولانی که عمده تمرکز خود را معطوف به تقدیس و کپی برداری از سینمای فرانسه می کنند و فیلم سازانی که دغدغه ساخت علایق شخصی خویش را داشته و یا به لودگی و طنزهای سخیف و ویرانگر فرهنگی با گیشه های میلیاردی روی آورده اند نسبت به این موارد حساس بوده و اساساً بتوانند از آثار هنری استراتژیک دشمن، فهم استراتژیک پیدا کرده و در مقابل آن به آگاه سازی و در ادامه اقدام عملی دست بزنند
در این سلسله یادداشت ها، مقایسه ای تطبیقی بین برخی رویدادهای کلان سیاسی و اقتصادی جمهوری اسلامی و فصل ۸ سریال ۲۴ صورت می گیرد تا مخاطبان با نمونه ای از نمایش سناریوهای سیاسی در قالب محصولات هنری آشنا شوند و نیز جنبه های مختلف این سناریوی ترسیم شده برای جمهوری اسلامی از حیث تحقق و یا عدم تحقق تبیین شود. این امر فواید دیگری هم دارد و بازخوانی مجدد فصل ۸ سریال ۲۴ می تواند از یکسو هشداری باشد بابت ضعف دشمن شناسی خواص و متولیان متعدد حوزه فرهنگ و هنر کشور و از سوی دیگر ابعاد بیشتری از سینمای استراتژیک به ویژه تفاوت آن با دکان و مغازه را، برای مخاطبان گرامی روشن کند.
پس آنچه که می بایست به عنوان مقدمه و در ابتدا تبیین نمود این است که در کل سینما و سریال استراتژیک چیست، خاستگاه آن چه می باشد و چرا و چگونه بوجود آمده است؟ چرا که در غیر اینصورت فهم اهداف کلان و نیت سازندگان این آثار بعید خواهد بود.
رسانه ها و خدمت به مراکز قدرت و ثروت
با گسترش دامنه استعمار در قرون ۱۷ و ۱۸ میلادی، سلطه گران به تجربه آموختند چگونه تغییرات مورد نظرشان در فرهنگ بومی جوامع را اعمال کرده و با حذف مولفه های کلیدی فرهنگ، ارزش ها و هنجارهای مطبوع خود را در سرزمین های اشغال شده پیاده کنند. اما چون این امر عموماً از طریق اعمال خشونت و توسل به زور صورت می گرفت و مردم جوامع مستعمره به شدت در برابر آن مقاومت می کردند، سلطه گران به تردیج به روش های نرم روی آوردند.
تغییر در خط و زبان به عنوان اصلی ترین راه انتقال فرهنگ که عقاید، باورها و آداب و سنن را منتقل می کند؛ ایجاد حس بدبینی و حقارت پیرامون تاریخ، فرهنگ، سنت و باورها در نتیجه ی مرتبط کردن پیشرفت های اقتصادی و مادی به فرهنگ غربی؛ انتشار آثار فیلسوفان، نویسندگان، هنرمندان و صاحب نظران غربی در مدح تمدن مادی گرای غرب؛ نفوذ در سیستم تعلیم و تربیت در کنار تأسیس مراکز آموزشی نظیر مدارس و دانشگاه جهت ترویج فرهنگ و عقاید بیگانه، گسیل داشتن مبلغان مسیحی و کشیشان تبشیری به منظور تبلیغ مسیحیت، انجام امور خیرخواهانه و عوام پسند، جمع آوری اطلاعات درباره شرایط اقتصادی، فرهنگی و سیاسی جوامع، شناسائی نخبگان و آموزش زبان، علوم و سبک زندگی غربی در مراکز بهداشتی و آموزشی خیریه؛ استفاده از هنر و رسانه؛ اعزام مستشاران نظامی، مستشرقان و نیروهای آموزش دیده و ایجاد دولت های دست نشانده؛ از جمله اقداماتی است که انگلیسی ها، فرانسوی ها، هلندی ها، پرتقالی ها و اسپانیائی ها و ... در کشورهای مختلف دنبال کردند و به علت مرعوب شدن و عقب نشینی ملت ها امروز نتایج آن اعم از تغییر در خط و زبان، پوشش، دین و در کل فرهنگ زندگی مردم جوامع آسیایی، افریقایی و امریکای جنوبی مشهود است.
به موازات گسترش نفوذ استعماگران و افزایش مستعمرات، دامنه قدرت محافل مخفی وابسته به خاندان های ثروتمند اروپائی و اغلب یهودی نیز افزایش پیدا می کرد. این نفوذ که ابتدا در حوزه های سیاسی و اقتصادی صورت می گرفت، بعدها به حیطه رسانه ها هم وارد شد. دیری نپائید که این محافل برای اداره جهان به تدوین سناریو (Scénario) پرداختند، راه اندازی جنگ های خونین، برکناری حکومت ها، تجزیه کشورها، ایجاد انقلاب و ... از جمله اقداماتی بود که اربابان سرمایه برای بسط سلطه و نفوذ خود پیاده سازی می کردند. برای مثال جنگ ویرانگر اول جهانی هیچ سودی برای بشریت نداشت و صرفاً به قصد از میان برداشتن ساختارهای دست و پاگیر سنتی قدرت سیاسی و برپا کردن ساختارهای نوین صورت گرفت. مهم ترین هدفی که برپاکنندگان ناپیدای جنگ بزرگ(جنگ جهانی اول) دنبال می کردند، از میان برداشتن امپراطوری های عظیم و ایجاد تقسیمات جغرافیایی کوچکتر به منظور افزایش اعمال نفوذشان بود. به این ترتیب سه امپراطوری اروپایی آلمان، اتریش- مجارستان و روسیه و امپراطوری مسلمان عثمانی از میان رفتند و کشورهای متعدد کوچک جایگزین آنها شدند.
آنچه که باعث شد توان گردانندگان نظام سلطه برای سوق دادن جوامع به سمت و سوی مطلوب خود مضاعف شود، پیدایش سینما در ابتدای قرن بیستم میلادی بود. کمتر از دو دهه پس از اختراع دستگاه سینماتوگرافی، زرسالاران یهودی ساکن امریکا به قدرت این رسانه ی جدید واقف و بر استفاده از آن مسلط شدند. دیری نپائید که سینما به بازوی رسانه ای قدرتمند اربابان سرمایه تبدیل شد. سینما هنر صنعتی بود که در مقایسه با رسانه های سنتی قدرت اثرگذاری شگفت انگیزی بر مخاطب داشت. سینما می توانست با نفوذ به ناخودآگاه تماشاگر، پیام خود را در پنهان ترین نقطه ذهن وی کاشته و از طریق القائات مکرر و چندباره، آن را آبیاری نماید.
اگرچه اثرگذاری جدی رسانه ها بر وقایع جاری جامعه از قرن نوزدهم میلادی آغاز شد اما نخستین نمونه کلان و عظیم دگرگون سازی فرهنگی در دهه های ابتدائی قرن بیستم و در جامعه ایالات متحده به وقوع پیوست، به این ترتیب که سبک زندگی مردم امریکا در پایان دهه ۱۹۲۰ میلادی بسیار متفاوت از ابتدای این دهه و تمام دوران پیش از آن شده بود. ایالات متحده جنگ جهانی اول را در حالی به پایان برد که از بازار داخلی عظیم، نظام استودیویی نیرومند و دفاتر جهانی پخش فیلم بهره مند بود. از طرف دیگر به علت آنکه در ویرانی پس از جنگ جهانی اول، امریکا تنها کشور دخیل در جنگ بود که هیچ آسیبی به سرزمین آن وارد نشده و حتی از لحاظ اقتصادی بیشترین بهره را از جنگ برده بود، خیلی زود کمپانی های امریکایی توانستند بازار فروش خود را در اقصی نقاط جهان و در زمان رکود فیلمسازی در کشورهای درگیر جنگ، تثبیت کرده و پاداش خدمت به سیاست های ملی ایالات متحده در دوران جنگ را با منفعت فراوان اقتصادی زمان پس از جنگ دریافت نمایند. سینما و رسانه های مکتوب بر اساس خط مشی تعیین شده ی اربابان رسانه در کنار هم توانستند سبک زندگی امریکایی (American Way of Life) و رویای امریکایی (American Dream) را تعریف و تبیین نموده و با تصویرسازی جذاب و حرفه ای، جامعه را در مسیر آن قرار دهند. خیلی زود این اثرگذاری از خاک امریکا فراتر رفته و با ورود تلویزیون در نیمه دوم قرن بیستم، ابعاد گسترده تری پیدا کرد.
برخلاف توهمات برخی افراد، هالیوود با آن شکوه و عظمت ظاهری و نمادین از همان ابتدای شکل گیری تمام قد در خدمت سیاست های طبقه حاکم و خواست و نظر سیاستمداران بوده است. اگرچه همیشه این موضوع کتمان شده اما با وجود شواهد فراوانی که در این باره وجود دارد، تنها یک ساده لوح می تواند مستقل بودن هالیوود از ساختار سیاسی ایالات متحده را باور کند. هالیوود در هر دو جنگ جهانی به دستگاه تبلیغاتی یکپارچه و عظیمی تبدیل شد که با ساخت صدها ساعت فیلم و انیمیشن، به خصوص در دوران جنگ جهانی دوم، رکورد پروپاگانداسازی در تاریخ ( مراجعه شود به:American propaganda during World War I&II) را به نام خود ثبت کرد، با وجود گذشت یک قرن از جنگ جهانی اول و ۶ دهه از جنگ جهانی دوم به راحتی می توان به انبوهی از آثار نمایشی تولید شده از سوی هنرمندان هالیوودی در فضای مجازی دست پیدا کرد. به قطعیت مطالعه ی جنگ های جهانی قرن بیستم بدون بررسی نقش رسانه ها و هنرمندان(مراجعه شود به:Entertainment industry during World War II)، تصویری ناقص از فضای آن دوران ترسیم می کند.
در آن دوران هالیوود بازوی قدرتمند رسانه ای گردانندگان نظام سلطه بود، هالیوود بود که مردم امریکا را برای شرکت در جنگ جهانی اول ترغیب کرد، جنگی که کیلومترها از سرزمین آنها فاصله داشت. فیلم های عظیمی چون تولد یک ملت (The Birth of a Nation) و یا تمدن (Civilization) نقش انکارناپذیری در آماده کردن مردم امریکا برای پیوستن به جنگ داشتند، همان طور که پس از قریب ربع قرن، فیلم کازابلانکا (Casablanca) که عموماً به عنوان فیلمی رمانتیک معرفی می شود، به عنوان فیلمی کاملاً سیاسی مردم امریکا را برای شرکت در جنگ جهانی دوم ترغیب کرد.
هنرمندان علاوه بر ساخت آثار پروپاگاندا، وظیفه حضور در جنگ و یا تشویق مردم به خرید اوراقِ کمک به جنگ را بر عهده داشتند. فراتر از حضور در جنگ، برخی از مشاهیر و ستاره های امریکایی، به عبارتی سلبریتی ها(Celebrity)، در حوزه های مختلف هنری، ورزشی و ... به جاسوسی برای اداره خدمات استراتژیک ایالات متحده (Office of Strategic Service-OSS) در طول جنگ جهانی دوم پرداختند. در سال ۲۰۰۸ میلادی، اداره کل آرشیو و بایگانی ایالات متحده (National Archives and Records Administration) ، قریب ۷۵۰ هزار سند را در قالب ۳۵ هزار پرونده پرسنلی منتشر کرد که نشان می داد صدها نفر از چهره های مشهور و محبوب امریکایی به منظور جمع آوری اطلاعات مورد نیاز ستاد فرماندهی مشترک امریکا با اداره خدمات استراتژیک همکاری کرده اند. اداره خدمات استراتژیک که یک آژانس اطلاعاتی(جاسوسی) دوران جنگ بود، در طول جنگ جهانی دوم ایجاد شد و پس از آن نیز منحل گردید و آژانس اطلاعات مرکزی یا همان سازمان جاسوسی شناخته شده ی امریکا، سی ای ای (Central Intelligence Agency - CIA)، جایگزین این اداره شد.
البته خدمت به منافع ملی به سینماگران محدود نشده و هنرمندان رشته های هنری گوناگون هر زمان که لازم باشد به نهادهای رسمی امریکا در جهت تأمین منافع ملی کمک می کنند. برای نمونه سینتیا پی. اشنایدر (Cynthia P. Schneider) ، سفیر امریکا در هلند، در کتاب دیپلماسی عمومی نوین؛ کارکرد قدرت نرم در روابط بینالملل (The New Public Diplomacy: Soft Power in international Relations)، اثر ژان میلسن (Jan Melissen) و همکاران، صفحه ۱۵۳، می نویسد: «تاُثیر موسیقی؛ مخصوصاً موسیقی«جاز» و «راک» که شکاف در نمای کمونیست را آشکار کرده و با آزادیهای غربی ارتباط برقرار ساخت، بطور مستدلی حتی از ادبیات نیز نیرومندتر بود. موسیقی جاز و راک از طریق برنامههای شبانه موسیقی ایالات متحده امریکا (Music USA)؛ که توسط ویلیس کانور (Willis Connover) از سال ۱۹۵۵ میلادی تا زمان مرگش یعنی سال ۱۹۹۶ میلادی اجرا می شد، به داخل پرده آهنین نفوذ کرد. ... علاوه بر خود موسیقی، قدرت جاز بعنوان یک سفیر فرهنگی، از کشش ذاتی ایجاد شده بوسیله سفر موسیقی دانان سیاهپوست به سراسر جهان و شیپور کردن ارزشهای امریکایی ناشی می شود. البته خود موسیقیدانان هم از این مهم غافل نبودهاند و چنین رسالت را برای خود قایل بودهاند.»
در نیمه دوم قرن بیستم، با فراگیر شدن سلطه رسانه ها به ویژه آثار نمایشی تولیدی ایالات متحده، استعمار فرانو موضوعیت پیدا کرد و اربابان رسانه برای تسلط بر جوامع دیگر توجه خود را به استفاده از رسانه ها در مسیر ایجاد تغییر در موازنه و معادلات سیاست، اقتصاد و فرهنگ در کشورهای مورد هدف معطوف کردند.
مدیاکراسی و استعمار فرانو
تحت حاکمیت رسانه ها (Media Cracy)، رسانه به افکار، احساسات، باورها، عقاید و سبک زندگی افراد جامعه جهت داده و افکارعمومی و فرهنگ عمومی جامعه را منطبق بر اهداف و سیاست های خود، شکل می دهد. رسانه ها می توانند روح امید و شوق پیشرفت و سازندگی را در جامعه بدمند و یا آن را از کار و تلاش باز دارند، رسانه ها می توانند فرهنگی را بسازند و یا آن را به نابودی بکشانند. اما سیطره رسانه ها بدون ارتباط گیری با مراکز قدرت و ثروت امکان پذیر نیست، هیچ رسانه ای در قرن اخیر نتوانسته است بدون همراهی با نظام سلطه به اثرگذاری در ابعاد جهانی دست پیدا کند. رسانه ها از یکسو باید به منافع و مصالح نظام سلطه در بعد بین المللی و سیاست ها و قوانین دولت ها در بعد داخلی متعهد بوده و در چهارچوب قواعد دستگاه رسانه ای آنها حرکت کنند و از سوی دیگر برای حفظ بقا در سطح کلان ملی و بین المللی نیاز دارند ارتباط تنگاتنگی با کارتل ها و تراست های اقتصادی داشته باشند.
در قرنی که با شکست استعمار سنتی، استعمار نو شکل گرفت و آن نیز پس از نیم قرن، جای خود را به استعمار فرانو داد، رسانه های نوین به عنوان ابزاری در دست استعمارگران جهانی قرار گرفتند، پیش از آنکه قابلیت ها و خصوصیات مفید آنها در راستای اصلاح و اعتلای جوامع استفاده شود. در استعمار فرانو اولویت به سلطه فرهنگی داده شده است، چرا که استعمار فرهنگی از ثبات و دوام بیشتری در نسبت با استعمار سیاسی و اقتصادی برخوردار است. هجوم گسترده به فرهنگ بومی سرزمین های مختلف با هدف حذف مؤلفه های کلیدی فرهنگ و زمینه سازی برای تسلط سیاسی و اقتصادی از جمله مواردی بود که بدون حضور و همراهی رسانه های جهانی و ملی به نتیجه نمی رسید. از آنجا که امروز اقتصاد، هنر، فناوری و سیاست به گونه ای مخلوط و ممزوج شده اند که تفکیک سنتی آنها دشوار است، در قرن اخیر استفاده از جاذبه های هنری و تکنیک های روانی در القاء غیرمستقیم در رسانه های تصویری و مکتوب به شکل فزاینده ای مورد توجه قرار گرفت، امری که فرهنگ ملی را در ذهن مخاطبان تخریب می کرد تا منافع اقتصادی و سیاسی نظام سلطه را تأمین نماید.
به بیان ساده تر، رسانه ها اجرا کننده سناریوهائی شدند که اربابان نظام سلطه برای اداره جهان تدوین کرده بودند به طوری که پس از یک قرن و در ابعاد کلان بین المللی می توان نظامات هماهنگ سیاسی اجتماعی اقتصادی و فرهنگی را مشاهده کرد، نظاماتی که در بسیاری از کشورها به شدت ریشه دوانده و از فرهنگ های بومی آنها جز اسم و مراسم نمادین باقی نگذاشته اند. آنچه که زمینه حاکمیت رسانه ها را فراهم کرد، اشراف بر استفاده بهینه از قدرت نرم (Soft power) و نحوه اعمال آن بود، همان طور که استعمار فرانو ماحصل استفاده از قدرت نرم به منظور اشغال پایدار، غیرمستقیم و بدون اعتراض بومیان کشور مستعمره بود.
هفت شرکت چندملیتی بازار جهانی رسانه ها اعم از کتاب، مجله، روزنامه، فیلم و ... را در اختیار دارند و شرکت های رسانه ای رده دوم فارغ از ملیت و منطقه جغرافیایی، با وجود غول پیکر بودن به ندرت در مقابل سیستم جهانی و در جایگاه مخالف آن قرار می گیرند. شرکت های رده دوم بازار ملی و یا منطقه ای نواحی مختلف را در دست دارند و نفوذ آنها به حدی است که می توانند در کنار اثرگذاری های فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی، به اعمال نفوذ سیاسی نیز اقدام نمایند؛ آنها عامدانه و آگاهانه در میزان مشارکت مفید و مؤثر در فرآیند سیاسی کشورها دخالت می کنند.
یکی دیگر از تبعات حاکمیت رسانه ها در دنیای معاصر این است که امروز در معادلات سیاسی جهان تقریباً هیچ کشوری وجود ندارد که استقلال سیاسی داشته و بتواند بدون وابستگی به ایالات متحده روی پای خود بایستد، زیرا مردم این کشورها در یکصد سال گذشته به واسطه ی حضور فیلم های امریکایی و باز شدن نمایندگی کمپانی های هالیوودی در کشورهایشان، به مرور سبک زندگی امریکایی را پذیرفته و تبعه غیررسمی این کشور شدند. بر همین اساس است که کمتر کشوری می تواند در مقابل سیاست های دهکده جهانی که از سوی کدخدای آن تعیین می شود، مقابله کند، زیرا در صورت مقاومت اولین مخالفت ها از داخل کشور و از سوی تبعه های فکری ایالات متحده صورت گرفته و اصولاً حکومتی که پشتوانه ی مردمی نداشته باشد، کاری از پیش نمی برد.
حاکمیت رسانه ها در قرن بیست و یکم ابعاد جدی تری پیدا کرده است، چرا که رشد و توسعه روزافزون اینترنت و ابزارهای ارتباطی نوین فرصتی را فراهم آورد که تولیدات و محصولات هنری در گستره وسیع تری انتشار یابد و به این ترتیب دخالت در امور سایر کشورها تشدید شد. اما یکی از مهم ترین ابعاد نوظهور حاکمیت رسانه ها در قرن بیست و یکم، ظهور سریال های استراتژیک بود که فصل تازه ای را در اثرگذاری های کلان در سطح جهانی آغاز کردند.
ظهور سریال های استراتژیک فراتمدنی
بقای هر تمدن وابسته به نحوه انتقال فرهنگ آن به نسل های آینده است، تمدنی می تواند بقای خویش را تضمین کند که فرایند انتقال فرهنگ را جدی بگیرد، چرا که نسل های مختلف انسانی هستند که در طول تاریخ با حفظ ارزش ها و هنجارهای یک فرهنگ، تمدنی را حفظ کرده و یا با فراموش کردن پیشینه خود و پذیرفتن ارزش های فرهنگی بیگانگان، باعث به زوال رفتن آن می شوند. به عبارت دیگر، شرط زنده ماندن یک تمدن در طول تاریخ، پای بندی نسل های آینده به فرهنگ و ارزش های آن است، همان طور که توسعه و پیشرفت آن به مشارکت و همراهی قشرهای گوناگون وابسته است. بر همین اساس ایالات متحده بدون همراه کردن آحاد جامعه با رویای امریکایی نمی توانست به یکه تازی در عرصه بین المللی دست پیدا کند. رسانه های این کشور به ویژه هالیوود در نیمه اول قرن بیستم با به تصویر کشیدن رویای امریکایی، از یکسو برای مردم چشم اندازی از تمدن جدید ترسیم و از سوی دیگر معیارهای لازم و وظایف اقشار مختلف را در رسیدن به این هدف واحد مشخص نمودند. رسانه ها به ویژه سینما به مخاطبان شاخص های فرهنگی مورد نیازی که باید از سوی زن، مرد، نوجوان، کودک، کارگر، کارمند، مدیر، ورزشکار، هنرمند، سیاستمدار، بانکدار، پلیس و به عبارتی تمام اقشار جامعه رعایت می شد تا رویای امریکایی به واقعیت برسد را در قالب الگوهایی متناسب و جذاب به نمایش گذاشتند.
پس از گذشت یک قرن، سینما در کنار سایر رشته های هنری، با تکیه بر عناصر فرهنگ زندگی امریکایی، تمدن نوینی را نه تنها برای مردم امریکا که برای ساکنان کشورهای غربی شکل داده و عناصر و مؤلفه های فرهنگی آن را نهادینه کرده اند و به طور ویژه مردم ایالات متحده را برای ابرقدرتی آماده و هژمونی نظام سلطه را در ذهن تمام مردم جهان نهادینه کرده اند. این سینمای استراتژیک است، سینمایی که تمدن و فرهنگ جدیدی را تعریف کرد، به نمایش گذاشت و مؤلفه های آن را در نهان گاه ذهن مخاطبان تثبیت نمود، به علاوه طی بیش از یک قرن، ارزش ها، اصول و هنجارهای این فرهنگ زندگی جدید را بر پرده سینما زنده نگه داشت تا به نسل های آینده نیز منتقل شود و به این ترتیب متضمن بقای تمدن مربوطه را در این مدت شد. در این بین و در نیمه دوم قرن بیستم به علت گستردگی رسانه ها به ویژه ظهور شبکه های ریز و درشت تلویزیونی در سراسر جهان، دیگر هالیوود به تنهائی قادر به ایفای نقش نبود، لذا نیاز به تولید آثار نمایشی بیشتر و اثرگذاری عمیق تر، افزایش پیدا کرد و این گونه بود که به مرور سریال های تلویزیونی نیز دارای ابعاد و ماهیت استراتژیک شدند.
از اواخر قرن بیستم سریال های امریکایی دیگر کارکرد درون تمدنی و داخلی نداشتند، سریال هایی که پیش از آن صرفاً بر انتقال پیام و تصرف مغز و قلب مردم ایالات متحده و دیگر کشورهای غربی تمرکز می کردند. با گسترش وسایل ارتباط جمعی و همچنین رشد ساختارهای تکنولوژیک و فناوری های فیلم سازی که متأثر از پیشرفت های علوم کامپیوتری بود، سریال ها توانستند به رشد چشمگیری در فرم و ساختار دست پیدا کنند. دیری نپائید که سریال های تلویزیونی نیز به عرصه اثرگذاری برون تمدنی وارد شده و پا به پای فیلم های هالیوودی به نقش آفرینی پرداختند، چرا که آنها مزیت فوق العاده ای داشتند که آثار سینمایی از آن بی بهره بودند. سریال ها پیام را مرحله به مرحله و در یک بازه زمانی بلند به مخاطب منتقل می کردند و در نتیجه اثرگذاری آنها بر مخاطبان به مراتب بیشتر بود. ساختار اپیزودیک آنها باعث می شد که سازندگان سریال طیف متنوعی از پیام ها را برای القاء به بینندگان در نظر بگیرند و حتی بتوانند عمیق ترین بن مایه های فلسفی را خرد کرده و در هر قسمت از سریال مقدار کمی از آنها را با چاشنی شادی، هیجان، ترس، عشق و ... به خورد قلب و مغز مخاطبان دهند.
اما قرن بیست و یکم اقتضائات سیاسی، فرهنگی و اقتصادی متفاوتی داشت و بنابراین دکترین رسانه ای نوینی را طلب می کرد. پیروزی انقلاب اسلامی ایران و آغاز حرکت بیداری اسلامی، فروپاشی شوروی و تأسیس کشورهای جدید، جنبش های اجتماعی، بحران اقتصادی دهه ۱۹۹۰، ظهور اینترنت و فضای مجازی در کنار سایر عوامل سیاسی، اقتصادی و اجتماعی سبب شد تا گردانندگان نظام سلطه دکترین رسانه ای خود را تغییر دهند. اگر در قرن بیستم رسانه ها موظف بودند که در نیمه ی ابتدائی این قرن، ظاهر و روبنای زندگی مردمان را تغییر داده و همچنین زمینه ساز مشارکت همه جانبه در جنگ های جهانی باشند و همچنین در نیمه ی دوم آن ضمن تعمیق انگاره های لیبرالیستی به مواجهه تمام قد با دشمن سوسیالیست بپردازند، در قرن جدید موظف شدند پیاده سازی نظم نوین جهانی را در حوزه رسانه دنبال کنند. به عبارت بهتر اگر راهبرد کلان رسانه ها در قرن پیشین به نمایش برتری مأموران و سرویس های اطلاعاتی غرب و مواردی از این دست خلاصه می شد، در قرن بیست و یکم تثبیت انگاره های فکری فلسفی لیبرالیسم و عمق بخشیدن به سبک زندگی امریکایی از حیث پایه های بنیادین و بن مایه های عقیدتی و مهم تر از آنها، نمایش سناریوهای مدنظر اربابان رسانه برای اداره دهکده جهانی موضوعیت پیدا کرد. سریال های استراتژیک ساخته شده در دوران نظم نوین جهانی نیز مأموریتی جدیدی پیدا کردند: به تصویر کشیدن سناریوهای مدیریت جهان برای عموم ساکنان دهکده جهانی. البته هما نطور که تمام سریال ها واجد مؤلفه های استراتژیک نیستند، تمام سریال های استراتژیک نیز به ترسیم آینده نمی پردازند.
از همین روست که پس از حملات ساختگی ۱۱سپتامبر و به موازات نمایش گزاره های کلان تمدنی در فیلم های سینمایی، سریال هایی تولید شدند که ضمن بهره مندی از ابعاد تئوریک و فلسفی پیچیده و تثبیت و تعمیق بن مایه های لیبرالیسم، ابعاد فراتمدنی داشتند، گاه اذهان را برای رویدادهای کلان درون تمدنی آماده می کردند و گاه برای حوزه های مختلف زندگی بشر نسخه ای مبتنی بر لیبرالیسم تجویز می نمودند. این سریال ها در حوزه های مختلف امنیتی، ماوراءالطبیعه، اجتماعی، زنان و ... وارد عمل شدند، برخی از آنها به مقابله با متعلقات ایمان دینی پرداخته و با نفی و یا جعل گزاره های ایمانی، باور مخاطبان را مخدوش کردند و برخی دیگر در قامت بیانیه های خوش ساخت فکری فلسفی، انگاره های لیبرالیسم را با زبان تصویر آموزش دادند. دسته ای به القای برتری اطلاعاتی و امنیتی ایالات متحده پرداختند و گروهی دیگر به تبلیغ علوم داروینیستی مبادرت کردند.
ویژگی های آثار استراتژیک
تجربه یک قرن فیلمسازی در هالیوود و قریب ۷۰ سال سریال سازی و تولید طیف متنوعی از آثار نمایشی و انتقال تعداد کثیری از پیام های موردنظر اربابان رسانه، این امکان را فراهم کرد تا ساختار سینمای استراتژیک در اواخر قرن گذشته و اوایل قرن جاری به طور کامل شکل بگیرد و هم اکنون مثال های متعددی از خروجی های این سینما چه در حوزه آثار سینمائی و چه در حوزه سریال های تلویزیونی در دسترس باشد.
وجه مشترک آثار نمایشی استراتژیک را می توان در چند مورد خلاصه کرد که مهم ترین آنها عبارت است از: تلاش هنری برای بقای یک تمدن. به واقع سینمای استراژیک با به تصویر کشیدنِ بقای یک تمدن، بقای یک کشور و بقای یک جامعه، نقاط ضعف و آسیب ها را پوشش میدهد و علاوه بر پوشاندن آنها، با شناسایی دقیق و آنالیز تهدید، به خنثی کردن آن میپردازد. این موضوع بویژه برای تمدن غرب که در صد سال اخیر برای توجیه تمام کارهایش پای دشمنان را به میان کشیده، حیاتی و اجتناب ناپذیر است. گردانندگان نظام سلطه برای حفظ قدرت و نفوذ خود، همواره دشمنانی را روبروی جامعه امریکایی علم کرده اند، به طوری که می توان گفت بقای این نظام و تمدن به بقای دشمنان بر پرده سینما گره خورده است.
سینمای ایالات متحده حتی پیش از پیدایش هالیوود به مسلمانان و اعراب روی خوش نشان نداده و تصویری بدوی، خشن، هوس باز و ابله از آنان به مخاطبان خود نشان می داد. با شکل گیری درگیری ها پیرامون فلسطین، چهره مسلمانان کریه تر شده و تنفر بیشتری را به مخاطب منتقل می نمود اما همچنان این تصویر از یک دشمن تمام عیار وحشی فاصله داشت. پس از پیروزی انقلاب اسلامی، ایرانیان به عنوان شاخه ای از اعراب، مطرح و همان گزاره ها درباره ی این گروه خطرناک جدید، پیاده سازی شد. زوال قدرت شوروی زنگ خطر را برای گردانندگان نظام سلطه به صدا درآورد چرا که پیشتر برای توجیه انواع حرکت های نظامی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی کافی بود علت آن، جلوگیری از نفوذ شوروی و تهدید منافع ملی امریکا مطرح شود، اما دیگر شوروی آنقدرها هم ترسناک نبود که بتوان از آن برای اقناع امریکایی ها استفاده شود. هم زمان با ایستادگی نظام نوپای ایران در مقابل حمله نظامی عراق و کشورهای حامی آن، قدرت شوروی رو به اضمحلال می رفت. نتیجه واضح بود، انقلاب و مردم ایران باید جایگزین شوروی می شدند، اما برای تصویرسازی از ایشان نیاز به ابداع و نوآوری نبود، چرا که هم تصویر مخدوش مسلمانان و اعراب در دست بود و هم تصویر ترسناک و خشن نیروهای چپ و باید این دو با یکدیگر ادغام می شدند. نتیجه آنکه امروز، تصویر یک ایرانی شیعه در ذهن مردم نقاط مختلف جهان تلفیقی است از تحجر، خشونت و افراط تکفیری ها و تسلیحات پیشرفته نیروهای شوروی سابق. این گونه دشمن بر پرده سینما باقی می ماند و تمدن غرب نیز می تواند به بقای خود ادامه داده و اقداماتش را توجیه کند.
وجه اشتراک بعدی این آثار، تثبیت انگاره های فکری فلسفی و به عبارتی بقای ایدئولوژیک تمدن است که در زنده نگهداشتن تمدن نقش تعیین کننده ای دارد. بقای هر تمدن وابسته به پویائی بن مایه های فکری، حیات عناصر فرهنگ بومی و همچنین انتقال آنها به نسل های آینده است، چرا که «... هیچ ملتی که داعیه ی تمدن سازی دارد، بدون ایدئولوژی نمی تواند حرکت کند و تا امروز حرکت نکرده است. هیچ ملتی بدون دارا بودن یک فکر و یک ایدئولوژی و یک مکتب نمی تواند تمدن سازی کند. همین هائی که امروز شما ملاحظه می کنید در دنیا تمدن مادی را به وجود آورده اند، اینها با ایدئولوژی وارد شدند؛ صریح هم گفتند؛ گفتند ما کمونیستیم، گفتند ما کاپیتالیستیم ... (بیانات در دیدار جوانان استان خراسان شمالی - ۱۳۹۱/۰۷/۲۳)»
وجه اشتراک دیگر آثار استراتژیک حضور قهرمانان بومی و همچنین تزریق امید و امنیت روانی به جامعه است. به بیانی دیگر، ایالات متحده در جایگاه سردمدار تمدن غرب برای زنده نگهداشتن فرهنگ غربی و دمیدن روح امید، غرورملی و سلحشوری در تنفس کنندگان این فرهنگ، نیاز به بازپروری قهرمانی ها و رشادت های افراد پای بند به فرهنگ زندگی امریکایی بر روی پرده سینما داشت، اما از آنجا که تمدن ۲۵۰۰ ساله ی غرب و تاریخ ۳۰۰ ساله ی امریکا عموماً در واقعیت دارای انسان های طراز آرمانی و الهی نبوده و نیست، هالیوود به خلق قهرمانان خیالی و نمایش توانایی ها و رشادت های دروغین و مصنوعی برای تسخیر مغز و قلب مردم امریکا و سایر ساکنان مغرب زمین روی آورد. اما در کنار قهرمانان خیالی، در فیلم های هالیوودی بعضاً می توان یقه آبی های محلی و حتی کارگرانی را مشاهده کرد که با استفاده از توانایی های خود، جامعه اطرافشان اعم از محله، شهر و یا کشور را از خطرات نجات می دهند که این امر نیز برگفته از نگاه استراتژیک سازندگان آنهاست.
از طرف دیگر در نبرد رسانه ای، استفاده از قهرمانان در آثار هنری کارکردهای مختلفی دارد. این قهرمانان از یک سو دل ها را به سوی خود جذب کرده و از سوی دیگر به وسیله نمایش قدرت و برتری های پوشالی، با ایجاد رعب و ترس، از نظر روانی مردم سایر کشورها را مقهور نموده و در نهایت زمینه را برای استعمار نرم نقاط دیگر فراهم می کنند. می توان گفت نمایش قهرمانی ها و شجاعت ها در آثار هنری به ویژه محصولات سینمایی هم در صیانت از فرهنگ ملی مؤثر است و هم بر وجهه و اعتبار بین المللی فرهنگ ها اثرگذار خواهد بود. به همین علت است که در دهه های اخیر، پرده ی سینما جولانگاه صدها قهرمان آنگلاساکسون، چینی، ژاپنی، هندی و نظیر اینها بوده است که در این میان قهرمانان آنگلاساکسون، به علت اهمیت دادن عناصر فرهنگی و هنری غرب به موضوع پیوست فرهنگی، از طریق مجموعه ی بهم پیوسته ی کمیک استریپ ها، فیلم ها، بازی های کامپیوتری، عروسک ها، البسه و سایر محصولات فرهنگی، در قلب و مغز مخاطبان گوناگون خود جای گرفته و توانسته اند تا مدت ها اثرگذاری موفقی داشته باشند. بیراه نیست اگر گفته شود برای انتخاب بازیگرانی که نقش کاراکترهای مختلفی چون بت من، سوپرمن، کاپیتان امریکا، هالک و ... را بازی کرده اند، ساعت ها کار مطالعاتی انجام شده است، چرا که انتخاب نقش قهرمانانی که وظیفه زنده نگهداشتن یک فرهنگ یا سبک زندگی را بر عهده دارند، کاری دشوار، پیچیده و استراتژیک است.
سینما هنوز اثرگذارترین رسانه بر روی فرهنگ زندگی انسان هاست و با وجود ضریب نفوذ بالای فضای مجازی همچنان در عرصه تمدن سازی و ارائه دورنما در عرصه جهانی یکه تازی می کند. به این ترتیب تأثیر سینما بر امنیت روانی افراد جامعه نیز انکارناپذیر است، ملموس ترین مثال آن را می توان در عملکرد هالیوود در سال های اخیر مشاهده کرد. با وجود آنکه ایالات متحده در سال های گذشته درگیر بحران مالی شدید بوده و بسیاری از بانک ها و شرکت های این کشور ورشکست و میلیون ها نفر به جمعیت بی خانمان ها و افراد متقاضی دریافت غذای رایگان اضافه شده است، کمتر نشانی از این بحران و یا جامعه ی خسته و افسرده در آثار مطرح سینمایی هالیوودی نمی توان یافت و حتی برعکس فعالان هالیوودی، برخی قهرمانان فراموش شده را نیز مجدداً در قالب آثاری چون کاپیتان امریکا و لیگ عدالت احیاء کرده و به این وسیله جامعه خود را از لحاظ روانی سر پا نگهداشته اند.
وجه اشتراک بعدی آثار استراتژیک نقش آفرینی بارز آنها در عرصه دیپلماسی عمومی به ویژه در دهه های گذشته است. دیپلماسی عمومی به برنامه های تحت حمایت دولت ها اشاره دارد که هدف از آنها اطلاع رسانی و یا تحت تأثیر قرار دادن افکار عمومی در کشورهای دیگر است؛ ابزار اصلی آن نیز انتشار متن، تصاویر متحرک، مبادلات فرهنگی، رادیو و تلویزیون و اینترنت است(وزارت امورخارجه ایالات متحده، فرهنگ واژگان اصطلاحات روابط بین الملل - ۱۹۸۷). با افزایش تنوع و دایره نفوذ رسانه ها بر زندگی انسان ها، مدیریت نشانه ها و تصاویر در محیط بین المللی با هدف افزایش اعتبار و کسب اعتماد جهانی از طریق رسانه از اهمیت زیادی برخوردار شده است. بسیاری از کنشگران بین المللی از خلق نشانه ها و تصاویر، هم به عنوان منبع قدرت و هم شکلی از مدیریت جهانی استفاده می کنند. بخشی از سریال های استراتژیک در این حوزه قرار می گیرند، سریال هایی که با مشاوره متخصصان دیپلماسی عمومی و به قصد ترسیم وجهه ای مطلوب نزد مردم دیگر کشورها تولید می شوند. این بعد از آثار استراتژیک در سال های اخیر مورد توجه سیاستمداران و تصمیم گیران در کشورهای آسیایی قرار گرفته است و به نمونه هایی از آن می توان به سریال هایی نظیر جواهری در قصر و حریم سلطان اشاره کرد؛ البته آثار استراتژیک ابعاد و ویژگی های دیگری نیز دارند که برای اختصار به همین مقدار بسنده می شود.
در مجموع هنر استراتژیک، هنری است که در مسیر بقای یک جامعه یا تمدن به کار گرفته شده و به خدمت درآمده است. این خدمت طیف وسیعی از اهداف، پیام ها و مضامین را در بر می گیرد، اما با وجود این گستردگی، آثار استراتژیک واجد خصوصیات و مؤلفه های مشترکی نیز هستند که می توان با تعمق و تأمل در این محصولات، به آنها دست یافت و به برخی از آنها اشاره شد. سریال استراتژیک نیز، مجموعه ای نمایشی است که تحت یک هدف استراتژیک ساخته شده و پیام های آن نیز در همین راستا تدوین شده اند. سریال های استراتژیک اگر از فیلم های سینمایی دامنه ی اثرگذاری و ضریب نفوذ بیشتری نداشته باشند، کمتر ندارند. بنابراین هنگامی که به یک سریال تلویزیونی عنوان استراتژیک اطلاق می شود مهم ترین نکته ای که باید در نظر داشت این است که مجموعه مذبور با هدف گذران اوقات مخاطب پای کاناپه و حین صرف تنقلات ساخته نشده است و هیچ تهیه کننده و شبکه ای میلیون ها دلار را نثار سرگرم سازیِ بی هدف مخاطبان نمی کنند. سریال استراتژیک نیز مانند سایر آثار استراتژیک به دنبال حفظ موجودیت و بقای یک تمدن، جامعه و یا فرهنگ زندگی است.
ادامه این مطلب را در سینماپرس دنبال نمایید ...
ارسال نظر